نوشته اصلی توسط
saba74
سلام من جدیدا یه حسی درونم بوجود اومده که تا حالا حسش نکردم وباعث نگرانیم شده من ۲سال نامزدبودم ونامزدمم برام تا جایی مهم بود که بخاطرش ازتمام خواسته هام گذشتم تا بتونم بهش برسم وکنارش باشم اما اون اینطورنبود ومدام حرفای خودشو خانوادشو عوض میکرد فک کنید دوسال نامزدی طول کشید وبازم عقد عقب مینداختن تا اینکه واقعا من از این بلاتکلیفی ودم دمی مزاجی خسته شده بودم واونام گفتن اصلا ما پشت پسرمون نیستیم خودش بره سرکارجمع کنه زندگی تشکیل بده واینطورشد که تموم شد وبا آبروم بازی شد اما خداروشکرکه قبل از عقد وخودشونو نشون دادن .ولی اصل مطلب اینجاست که من درتمام این مدت نامزدی یه مشاورخصوصی داشتم واون همش راهنماییم میکرد که تو نباید خودتو تباه خانواده ای بکنی که نمیتونن یک تصمیم کوچولو بگیرن وبا تموم کردن چیزی واز دست نمیدی از اول رابطه اینو بهم گفت ومنم گوش کردم مشاورم سعی داره کمکم کنه که فراموش کنم وقوی باشم بخاطر این تجربه ی تلخ در زندگیم.وبا آرامشی که بهم میده با امنیتی که کنارش دارم با حرفای شیرینی که میزنه اون چیزایی تومن میبینه که کسی تا حالا متوجهشون نشده من حس میکنم بهش علاقه مندشدم شاید چون به این حرفا نیاز داشتم اما از طرفی به این فک میکنم چرا دنبال بهونه میگردم تا باهاش صحبت کنم نمیتونم دوربودن ازش روتحمل کنم وبه خواهر ومادرش که کنارش هستن حسودی میکنم حسم نمیدونم چیه اما برام جدیده من در دوران نامزدیم هیچوقت آرامش وامنیت ویا حتی دوکلمه مهربون نشنیدم میترسم حسم به مشاورم دوست داشتن نباشه وفقط یه نیاز باشه.چیکارکنم که حسم بهشو بفهمم وتکلیفم با خودم روشن بشه؟